خاطره ای از لحظه شهادت محمدابراهیم نظری
عملیات والفجر8 منطقه فاو
روزهای اول عملیات بود و عراق با پاتک های شدید سعی داشت مواضع از دست داده را پس بگیرد ولی با مقاومت جانانه رزمندگان اسلام امانشان بریده شده بود. چون پاتک ها شدید و پی درپی بود تعویض نیروها امری ضروری بود . من و شهید نظری به عنوان دیده بان (لشکر 5 نصر) به جای نیروهای قبل وارد خط مقدم نبرد شدیم . همه چیز حکایت از آماده شدن نیروهای عراقی برای پاتکی سنگین داشت.به پیشنهاد شهید نظری برای مقابله با پاتک دشمن سنگر دیدگاه را با گونی های شن و ..کاملاً مستحکم ساخته و آماده مقابله با دشمن شدیم. چیزی نگذشت که هجوم سنگین عراقی عا شروع شد . باران گلوله و آتش دشمن منطقه را فراگرفت . وقتی خواستیم به سنگر دیدگاه برویم شهید نظری به من گفت تو در پایین خاکریز بمان ، من به دیدگاه می روم تا اگر اتفاقی افتاد هر دو ازبین نرویم. من هم پذیرفتم و ایشان به دیدگاه رفت . من هم از فرصت استفاده کرده با آرپی جی به سمت دشمن شلیک می کردم. پس از شلیک چند آرپی جی در حال جازدن موشک آرپی جی بودم که در یک لحظه با صدای انفجار مهیب گرد و غبار و دود همه جا را فراگرفت. با فروکش کردن دود و غبار نگاهم را به سمت سنگر دیده بانی دوختم تا ببینم چه اتفاقی افتاده است. دیدم از سنگر هیچ اثری نیست . و فقط رخنه بزرگی درخاکریز ایجاد شده بود.در پایین خاکریز کیسه های سنگر پراکنده شده بود در بین کیسه ها دنبال محمد ابراهیم می گشتم که چند متر جلوتر چیزی توجه ام را جلب کرد. نزدیک رفتم بدن شهید نظری بود که با گلوله مستقیم سنگرش هدف قرار گرفته بود و او را پرت نموده و لباسهایش پاره پاره شده بود به بالای سرش رفتم هرچه صدا زدم ابراهیم ابراهیم صدایی نشنیدم آخرین نفس هایش را می کشید . اشک در چشمانم حلقه زد سرش را به دامن گرفتم و در همین حال با لبخندی بر لب دعوت حق را لبیک گفت و به خیل یاران شهیدش پیوست و در جوار حق جاودانه گشت. روحش شاد
راوی آقای محمد صدقی به نقل از آقای سید هاشم طباطبایی هم سنگر و همرزم شهید،
پاسدار شهید محمدابراهیم نظری در 19مهرماه1339 در روستای خانیک شهرستان فردوس متولد شد.دوران تحصیلات ابتدایی را در دبستان حافظ خانیک به اتمام رساند.و جهت ادامه تحصیل عازم شهر فردوس شد. دوره راهنمایی ومتوسطه را پشت سر گذاشت و در سال چهارم دبیرستان با این که هنوز تحصیلات دیپلم را به پایان نرسانده بود با عشق و علاقه ای که به سپاه پاسداران داشت در مهرماه 1360 به عضویت رسمی سپاه درآمد. چند ماهی از خدمت او در سپاه نگذشته بود که در تیرماه 1362 راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل گردید. و مدت هشت ماه را در جبهه های ایلام و کردستان گذراند و در عملیات مالفجر 3 در ایلام و والفجر 4 در کردستان شرکت نمود. سپس به فردوس برگشت و در سپاه بشرویه مشغول به خدمت شد. اواخر فروردین 1363ازدواج نمود و آبان ماه همان سال دوباره راهی جبهه شد. در عملیات بدر شرکت نمود و از ناحیه ی صورت و پا مجروح گردید. پس از مداوا باز راهی جبهه شد و در واحد ادوات لشکر 5 نصر در قسمت دیده بانی ادامه خدمت نمود. به گفته یکی از همرزمانش وی از رفتن به مرخصیقبل از عملیات امتناع می کند و می گوید می خواهم در عملیات شرکت کنم. در حالی که حدود سه ماه بود که به مرخصی نیامده بود. شب عملیات قبل از رفتن به خط مقدم با توجه به خوابی که دیده بود وسایلش را تحویل تعاون سپاه می دهد. چون می دانست این دفعه برنمی گردد.























