شهدای روستای خانیک

بسم رب الشهداء و الصدیقین
شهیدان زندگان جاوداناند قلوب پاک تاریخ جهانند
شهید محمدحسین ناظری در روستای خانیک از توابع شهرستان فردوس در خانوادهای مذهبی ، زحمتکش و دوستدار ائمه اطهار علیهمالسلام در چهارمین روز از فروردین ماه سال 1344 چشم به جهان گشود تحصیلات دوران ابتدایی را در دبستان حافظ خانیک گذراند و سپس برای سپری نمودن دوران راهنمایی باوجود مشکلات زیادی که برای دانش آموزان روستایی در شهر وجود دارد عازم شهر فردوس گردید و دوران راهنمایی را در مدرسه سید جمالالدین اسدآبادی به پایان برد، و سپس با انتخاب رشته تجربی وارد دبیرستان طالقانی شد و بعد از سپری نمودن یک سال، تغییر رشته داد و رشته اقتصاد را انتخاب نمود و در سال دوم متوسطه یعنی سال 1361 با چند تن از دوستان خود عازم جبهه شد
خاطره ای از شهید غلامحسین ناظری از زبان هم رزم شهید آقای حسین جوزانی
یکی دو روز به حادثه بمباران شیمیایی به اتفاق شهید حقدادی و شهید ناظری به حمام رفتیم. در حمام شهید ناظری به من گفت آقای جوزانی اگر خدا بخواهد از منطقه برگردم می خواهم تشکیل خانواده دهم ولی یک خواب دیدم که فکر می کنم زنده به فردوس برنگردم، دیشب برادر شهیدم محمد حسین را در خواب دیدم که یک کت و شلوار و پیراهن سفید برایم آورد می خواستم با او صحبت کنم که از خواب بیدار شدم حالا نمی دانم چه کنم . متوجه شدم نتیجه خواب ایشان شهادت این مرد خداست ولی چیزی نگفتم و در جواب شهید گفتم چون تو در فکر ازدواج هستی این خواب ها را می بینی . ولی شهید به من گفت غسل شهادت می کنم . و طولی نکشید که خوابش تعبیر شد و شهید شد. خداوند او را از ما راضی و با شهدای کربلا محشور نماید.
خاطرات مادرشهید:
غلامحسین دارای سه خصلت بود که سایرین نداشتند یکی ازخصائل،
او پسری مظلوم بود سرش به کارخودش بود وآزارش به کسی نمی رسید
دوم از خصلت خوب او گوش به فرمان پدرومادر بود وسومین خصلت
شهید صبر واستقامتش بود که آخرعمر همراهش بود.برخوردهای خوب وجاذب داشت هروقت واردخانه می شد می خندید.اگراوضاع زندگی روزانه
برطبق میل وخواسته اش نبود ابراز ناراحتی نمی کرد وراضی بود به رضای
پروردگار.درمقابل مشکلات استقامت به خرج می دادبه مال ومنال
دنیا دلبستگی نداشت وعلاقه شدیدی به خدمت به مردم داشت که به
همین دلیل وارد جهادسازندگی شد چون جهادسازندگی یک نهادی
بود که خدمت به محرومین می کرد.
دررابطه با ازدواج ایشان،ما مقدمه ازدواج ایشان رافراهم کردیم بنا
بود که با دخترخاله اش ازدواج کند که قرار شد به جبهه برود وبرگردد
که مراسم عقدش را برگزارکنیم که ایشان به جبهه رفتند وبرنگشتند.
نسبت به انجام واجبات وترک محرمات کوشا بود.نمازش را اول وقت
می خواند می دانست نماز اول وقت خواندن موجب می شود که خداوند به عمر انسان برکت می دهد وکساینکه خیروبهره اززندگی وعمر خود ندارند
علتش کم توجهی به نمازاول وقت است.درراهپماییها وتظاهرات مردمی
شرکت می کرد.من بااینکه یکی دیگر هم ازفرزندانم شهیدشده وداغ دیدن سخت است معهذا خوشحالم که فرزندانم در راه اسلام وطبق فرمان
نایب بر حق امام زمان به جبهه رفتند وشهیدشدند.
خاطره دیگری که ازشهید دارم این است که برادر شهیدش را درخواب
دیده بود که با هم در یک باغ پر از میوه وگل های رنگارنگ قدم
می زنند برادرشهیدش به اوگفته که تو هم ازاین باغ شریک هستی
که پس ازمدت کوتاهی خبر شهادتش را آوردند خیلی دوست داشتم
صورت فرزندعزیزم را ببوسم ولی نگذاشتند واین آرزو هنوز بر دلم
باقی است.
خاطرات همرزم شهید(محمد علی عاقلی مقدم)
شهید غلامحسن ناظری در مقابل مشکلات وسختی ها مقاوم بردباربود
وسعی می کرد به خاطر توان بالایی که داشت به سایرین کمک کند
به خصوص در عملیات های جنگی به مصدومین ومجروحین جنگی کمک شایانی داشت از نظر شجاعت انسان کم نظیری بود در همان وقتی که
منطقه به وسیله دشمن بمباران شیمیایی می شد آب سنگرتمام شده بود
ازجا بلند می شد وبه فکر آب آوردن برای بچه ها بود مطیع فرمان
حضرت امام بود وبه دلایت عشق می ورزید.
خاطرات همرزم دیگر شهید(غلام علی ضامن)
شهید ناظری در مرحله دومی که به جبهه آمده بودند رانندگی تانکر
آب را عهده دار بودند که درخط مقدم برای رزمندگان اسلام سقایی
می کرد ونحوه شهادت شهید ناظری این بود وقتی برای نجات یکی از
رزمده ها اقدام می نماید به وسیله بمب شیمیایی دشمن مجروح وبیمارستان
باختران به درجه رفیع شهادت نائل می شوند.
شهید ناظری فردی خوش اخلاق وخوش برخورد وخنده رو بود.بیشترعمل
می کرد وکمتر شعار می داد.به انجام واجبات وترک محرمات خیلی
مقیدبود.شجاعت شهید در دقایق آخر عمرش برای ابد در تاریخ ثبت
شد چون اول برای اسلام ودر ثانی برای نجات جان همرزمش جان خود را
فدا کرد ودوست همرزمش را از زیر آوار به درآورد وخودش شهید
شد.
نقل از وبلاگ یادواره شهدای جهاد کشاورزی فردوس(http://yadvareh-j.blogfa.com/cat-7.aspx
عملیات والفجر8 منطقه فاو
روزهای اول عملیات بود و عراق با پاتک های شدید سعی داشت مواضع از دست داده را پس بگیرد ولی با مقاومت جانانه رزمندگان اسلام امانشان بریده شده بود. چون پاتک ها شدید و پی درپی بود تعویض نیروها امری ضروری بود . من و شهید نظری به عنوان دیده بان (لشکر 5 نصر) به جای نیروهای قبل وارد خط مقدم نبرد شدیم . همه چیز حکایت از آماده شدن نیروهای عراقی برای پاتکی سنگین داشت.به پیشنهاد شهید نظری برای مقابله با پاتک دشمن سنگر دیدگاه را با گونی های شن و ..کاملاً مستحکم ساخته و آماده مقابله با دشمن شدیم. چیزی نگذشت که هجوم سنگین عراقی عا شروع شد . باران گلوله و آتش دشمن منطقه را فراگرفت . وقتی خواستیم به سنگر دیدگاه برویم شهید نظری به من گفت تو در پایین خاکریز بمان ، من به دیدگاه می روم تا اگر اتفاقی افتاد هر دو ازبین نرویم. من هم پذیرفتم و ایشان به دیدگاه رفت . من هم از فرصت استفاده کرده با آرپی جی به سمت دشمن شلیک می کردم. پس از شلیک چند آرپی جی در حال جازدن موشک آرپی جی بودم که در یک لحظه با صدای انفجار مهیب گرد و غبار و دود همه جا را فراگرفت. با فروکش کردن دود و غبار نگاهم را به سمت سنگر دیده بانی دوختم تا ببینم چه اتفاقی افتاده است. دیدم از سنگر هیچ اثری نیست . و فقط رخنه بزرگی درخاکریز ایجاد شده بود.در پایین خاکریز کیسه های سنگر پراکنده شده بود در بین کیسه ها دنبال محمد ابراهیم می گشتم که چند متر جلوتر چیزی توجه ام را جلب کرد. نزدیک رفتم بدن شهید نظری بود که با گلوله مستقیم سنگرش هدف قرار گرفته بود و او را پرت نموده و لباسهایش پاره پاره شده بود به بالای سرش رفتم هرچه صدا زدم ابراهیم ابراهیم صدایی نشنیدم آخرین نفس هایش را می کشید . اشک در چشمانم حلقه زد سرش را به دامن گرفتم و در همین حال با لبخندی بر لب دعوت حق را لبیک گفت و به خیل یاران شهیدش پیوست و در جوار حق جاودانه گشت. روحش شاد
راوی آقای محمد صدقی به نقل از آقای سید هاشم طباطبایی هم سنگر و همرزم شهید،
بسم الله الرحمن الرحیم
پاسدار شهید محمدابراهیم نظری در 19مهرماه1339 در روستای خانیک شهرستان فردوس متولد شد.دوران تحصیلات ابتدایی را در دبستان حافظ خانیک به اتمام رساند.و جهت ادامه تحصیل عازم شهر فردوس شد. دوره راهنمایی ومتوسطه را پشت سر گذاشت و در سال چهارم دبیرستان با این که هنوز تحصیلات دیپلم را به پایان نرسانده بود با عشق و علاقه ای که به سپاه پاسداران داشت در مهرماه 1360 به عضویت رسمی سپاه درآمد. چند ماهی از خدمت او در سپاه نگذشته بود که در تیرماه 1362 راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل گردید. و مدت هشت ماه را در جبهه های ایلام و کردستان گذراند و در عملیات مالفجر 3 در ایلام و والفجر 4 در کردستان شرکت نمود. سپس به فردوس برگشت و در سپاه بشرویه مشغول به خدمت شد. اواخر فروردین 1363ازدواج نمود و آبان ماه همان سال دوباره راهی جبهه شد. در عملیات بدر شرکت نمود و از ناحیه ی صورت و پا مجروح گردید. پس از مداوا باز راهی جبهه شد و در واحد ادوات لشکر 5 نصر در قسمت دیده بانی ادامه خدمت نمود. به گفته یکی از همرزمانش وی از رفتن به مرخصیقبل از عملیات امتناع می کند و می گوید می خواهم در عملیات شرکت کنم. در حالی که حدود سه ماه بود که به مرخصی نیامده بود. شب عملیات قبل از رفتن به خط مقدم با توجه به خوابی که دیده بود وسایلش را تحویل تعاون سپاه می دهد. چون می دانست این دفعه برنمی گردد.
او علاقه ای به دنیا نداشت و هر وقت از او می پرسیدند که کی می خواهی از جبهه برگردی ؟ می گفت می خواهیم برویم قبر امام حسین را زیارت کنیم .از خصوصیات بارز او اخلاق خوش و مهربانی او بود و همیشه با چهره ای بشاش و خندان با مردم روبرو می شد. همواره در کارهای عمومی و خیریه پیشقدم بودو هرجا که وجودش لازم بود بی دریغ خدمت می نمود.
و سرانجام در شب جمعه 25 بهمن 1364 در عملیات والفجر 8 در حوالی شهر فاو عراق بر اثر ترکش خمپاره دشمن بعثی به آرزویش رسید و بسوی محبوبش پر کشید.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
بسم رب الشهدأ و الصدقین
«ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفأ کانهم بنیان مرصوص»
خداوند آن مؤمنان را که در صف جهاد کافران مانند سد آهنین همدست و پایدارند بسیار دوست می دارد. «قرآن مجید»
جهادگر «شهید غلامحسین ناظری» در سال 1340 در روستای خانیک از توابع شهرستان فردوس در خانواده ای زحمت
کش و کشاورز و متدین و دوستدار اهل بیت(ع) چشم به جهان گشود.
گفتنی است: این شهید گرانقدر برای سومین بار در مورخه 13/4/67 مشتاقانه به فرمان امام خود لبیک گفت و عازم مناطق جنگی کشورمان شد و پس از چند روز ایثار و از خود گذشتگی بر اثر بمباران های شیمیایی و اقدامات ناجوانمردانه رژیم بعثی و منافقین کوردل در مورخه 31/4/67 روح ملکوتیش را که در قفس کالبدش محبوس بود آزاد گردید و پر کشید و به سوی معبودش شتافت.
وی تحصیلات ابتدایی را در دبستان حافظ روستای خانیک به اتمام رسانید و سپس به علت عدم وجود مدرسه راهنمایی در روستای خانیک جهت ادامه تحصیل به شهرستان فردوس عزیمت نمود و در مدرسه راهنمایی سید جماالدین اسد آبادی مشغول به تحصیل شد و به علت علاقه ای که به امور فنی داشت تحصیلات دوره راهنمایی را ناتمام گذاشت و برای نیل به هدف مذکور در یکی از تعمیرگاه های اتومبیل در شهر فردوس مشغول به کار شد.
متن وصیت نامه شهید محمد حسین صفرى
بسم الله الرحمن الرحیم
وصیت نامه
(( و لا تقولوا لمن یقتل فى سبیل الله اموات بل احیاء و لکن لا تشعرون . بقره ( 154 ) )) > سپاس خداى را که مرا به سوى خویش خواند و شهادت به لقاء حق را نصیبم نمود تا روح خود را در جوار او به دریاى اکرام بىکرانش نشانم و رخت از دیار فنا به بقاء بنهم و به زندگى جاوید برسم و حمد و ستایش او را که مرا در دنیا با رهروان و شیرمردان راه پاک حسین قرین ساخت و عشق به کربلاى آن حضرت را جلوه گاه عشق و ایمان و رشادت را در وجود من پرورد و دست مرا گرفت و از منجلاب شرک و دنیا پرستى نجاتم داد و به من توفیق داد تا عمرم را در جبهههاى نور و سنگرهاى مبارزه با دشمنان خدا و اسلام بگذرانم و ثناى بىکران او را که به من توان عطا فرمود تا مرارتهاى رهسپارى راهش و مشکلات رسیدن به لقایش را با عشق به او و ایمان به حقانیت امام بر حقم تحمل نمایم و راه پرپیچ و خم زندگى را که شیطان هزاران دام در آن پهن کرده با لقاء به الله به پایان برسانم.
بار الها ، خداوندا ، دوست دارم شمع باشم در دل شبها بسوزم روشنى بخشم، خودم تنها بسوزم. خدایا، من شمعم، مىسوزم تا راه را روشن کنم فقط از تو مىخواهم که وجود مرا تباه نکنى و اجازه دهى تا آخر بسوزم و خاکسترى از وجودم باقى نماند. خدایا، به میدان مبارزه آمدم تا با دولتهاى متحجر که دولتهاى بزرگ پشتیبان آنهاست دست و پنجه نرم کنم در حالى که از ضعف مادى خود آگاهم و به اسلحه شهادت مجهزم و با ایمان و عشق به میدان آمدم. از تو اى خداوند منان، مىخواهم که شهادت را نصیبم بگردانى. خدایا، من دلسوختهام از دنیا، وارستهام از همه و نیز خود دست شستهام و دیگر از کسى و چیزى بیمى ندارم و از همه مال و منال دنیا دل کندهام. از تو اى خداوند منان، مىخواهم که شهادت را اگر مصلحت مىدانى نصیبم بگردان. خدایا، من دلم مالامال عشق به رهبر است. خداوندا ، او جوانان ایران و من را نجات داد، من که نتوانستم از او تشکر کنم. خدایا، تو در عوض جهادى که من در راه تو مىکنم ( انشاء الله خالى از ریا باشد ) و جانم را که در راه تو مىدهم تو در عوض همه اینها به امام ما طول عمر و سلامتى عنایت بفرما و از عموم مردم مىخواهم از امام امت تا آخرین قطره خونشان دفاع کنند چون امروز این انقلاب ما با خون هزاران شهید آبیارى شده و هر روز به تعدادى از شهدا اضافه مىشود، خون این شهیدان جواب هل من ناصر ینصرنى حسین زمان این بیدار کننده امت مىباشد و هر شهید پیام مىدهد که پیرو خط امام و اسلام باشید و در راه نابودى منافقین بکوشید.
پروردگارا ، خداوندا ، اى ایزد منان، تو را سپاس و ستایش مىکنم که صراط مستقیم یعنى راه اهل بیتت را به من شناساندى و هدایتم کردى تا دنبالهرو راه انبیاء و اولى الامر آنها باشم.
مادرم و پدرم، هم اکنون که من به نداى هل من ناصر ینصرنى حسین زمان لبیک مىگویم و به صورت داوطلبانه و مشتاقانه به جبهه حق علیه باطل مىشتابم. از شما برادران و خواهرانم و دیگر قوم و خویشانم مىخواهم که یک وقت خدشهاى در دلتان راه ندهید که دورى شما مرا از وظیفهاى که به عهدهام گذاشته شده غافل شدهام اگر این فکر را بکنید این بىنهایت بىمهرى است چون فرزندى که سالها در سایه تربیت چنین پدر و مادرى بزرگ شده باشد هیچ گاه سخنان مهر انگیز که سعادت دو جهان را ارزانى دهد از یاد نخواهم برد. پدر و مادر عزیزم، از شما مىخواهم که اگر شهادت نصیبم شد در شهادت من ماتم نگیرید بلکه صبر و پیشه کنید چون این راهى را که من انتخاب کردهام راه یگانه پاسدار کربلا حسین بن على (ع) است که براى احقاق حق مستضعفین از مستکبرین خون خود و همراهانش را در این راه داده است و راه على (ع) آن الگوى هدایت در جهان است که مىفرماید : جهاد درى از درهاى بهشت است که به روى بندگان ویژه خدا باز مىشود.
خداوندا ، اى یارى دهنده قرآن و اسلام و مسلمین، از تو مىخواهم که مرگم را در رختخواب قرار ندهى بلکه مرگى را نصیبم کنى که در آن افتخاراست یعنى کشته شدن در راه هدفم اسلام. خدایا ، بار الها ، ما را همچون موج دریا، خروشان
کن و همچون کوه استوار گردان و همچون درختى پر ثمر قرار ده. خداوندا ، اى کسى که رحمان و رحیمى، من تو را حمد و سپاس مىگویم که این راه را به من نشان دادى تا که در راه مقدست دفاع کنم و از آن کسانى نباشم که همیشه مىگفتند اى کاش ما در زمان امام حسین (ع) مىبودیم و او را یارى مىکردیم. اگر شما راست مىگوئید الان هم با زمان امام حسین (ع) هیچ فرقى ندارد اگر راست مىگفتید الان جبههها را پر کنید و در پشت جبهه هم کمک کنید و نگذارید اسلام غریب و بىیاور باشد. پروردگارا ، زبانم از گفتن قاصر است و با این زبان الکن نمىتوانم سخن بگویم پس تو خود چگونه سخن گفتن را به من بیاموز و شور و شوق عشق مناجات را در دلم بپروران.
پروردگارا ، به خانوادههاى معظم شهدا اجر و صبر کامل عنایت فرما و ما را جزء رهروان راستین مکتب خونین حسین بن على (ع) قرار ده و به ما و همه نیرویى عطا فرما تا بتوانیم ادامه دهنده راه شهدا باشیم.
والسلام